روزی دوباره برایت مینویسم؛
برایت خواهم گفت که چرا ویرانیت را نظاره کردم و هیچ نگفتم حتی آه هم نکشیدم،
یک روز از لابه لای خاطرات این روزهایم، تلخی نگاه دنیای من را خواهی چشید
و میفهمی که چرا پنهانت کردم حتی از خوابهای شبانهام
آرزویم بودی؛ دنیایی بودی که ساخته بودمت برای خودم ولی در تلخی واقعیت زندگی نابودت کردم؛ ویرانت کردم.
ایمان آوردم به نابودی آرزوهایم و حالا عادت میکنم به ویرانی رویاهایم