شاید یک صدا بودی در زندگیام یا طرح یک لبخند
من به همان بودنت دل خوش کرده بودم، به همان لبخندی که میگفتی برای من است
وقتی رفتی میدانستی که نفس لحظههایم را از من میگیری
خوب میدانی که شکستم؛
نه برای رفتن تو
که برای گم شدن خودم شکستم.
کم کم تبدیل میشوی به قطعهای گم شده که گویا از همان ابتدا نبوده
نقشات را خودم میکشم و رنگ میکنم ولی جایت همیشه خالی خواهد ماند، حتی اگر بیایی.