روز رفتن نزدیک و نزدیکتر میشود، روز جدایی از سه سال زندگی.
زندگی در کنار نژاد آرام جنوبشرق آسیا تمام شد و من دوباره به هایوهوی زندگی در ایران برمیگردم؛
به صدای ممتد عطسههای مادر در تابستان و شوق باریدن برف در زمستان.
خوشحالم که به چیزی دل نبستم و حالا دوباره برمیگردم به خانهای که دوستش دارم، به اتاقی که برایم آرامش دارد.
برمیگردم که زندگی را شروع کنم و فریاد بزنم بودنم را، فریادی که سه سال پشت کتابها و درسها آرام گرفته بود.
چشمانم را میبندم تا غمها را فراموش کنم و فقط به زندگیای فکر کنم که منتظر من است؛
زندگی در کنار نژاد آرام جنوبشرق آسیا تمام شد و من دوباره به هایوهوی زندگی در ایران برمیگردم؛
به صدای ممتد عطسههای مادر در تابستان و شوق باریدن برف در زمستان.
خوشحالم که به چیزی دل نبستم و حالا دوباره برمیگردم به خانهای که دوستش دارم، به اتاقی که برایم آرامش دارد.
برمیگردم که زندگی را شروع کنم و فریاد بزنم بودنم را، فریادی که سه سال پشت کتابها و درسها آرام گرفته بود.
چشمانم را میبندم تا غمها را فراموش کنم و فقط به زندگیای فکر کنم که منتظر من است؛
زندگی سلام
من برگشتم
من برگشتم