۲۷ فروردین ۱۳۸۹

فریاد زندگی

روز رفتن نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، روز جدایی از سه سال زندگی.
زندگی در کنار نژاد آرام جنوب‌شرق آسیا تمام شد و من دوباره به های‌وهوی زندگی در ایران برمی‌گردم؛
به صدای ممتد عطسه‌های مادر در تابستان و شوق باریدن برف در زمستان.
خوشحالم که به چیزی دل نبستم و حالا دوباره برمی‌گردم به خانه‌ای که دوستش دارم، به اتاقی که برایم آرامش دارد.
برمی‌گردم که زندگی را شروع کنم و فریاد بزنم بودنم را، فریادی که سه سال پشت کتاب‌ها و درس‌ها آرام گرفته بود.
چشمانم را می‌بندم تا غم‌ها را فراموش کنم و فقط به زندگی‌ای فکر کنم که منتظر من است؛

زندگی سلام

من برگشتم

۵ نظر:

  1. به پاندورا خوش آمدى

    پاسخحذف
  2. بینیم بابا/خارج از شوخی عالی بود لایک

    پاسخحذف
  3. سلام لادی جون من نمی دونم چرا اون روز تلفن قطع شد هر کاری هم کردم نشد دوباره بگیرمت حالا باز بهت زنگ می زنم کاشکی زودی بیای بوسسسسس

    پاسخحذف
  4. سلام لادنو...
    آخر کشفت کردم!!!

    پاسخحذف

Powered By Blogger