۱۶ فروردین ۱۳۸۸

لادنی با اعصاب داغون

امروز خواهر جونم رفت و من باز تنها شدم،بد جوری هم سرما خورد و افتادم تو خونه اعصلبم هم داغونه داغونه فقط برای مثال یک راهی رو که ده ها بار رفته بودم و هزاران تابلو داره امروز اشتباه رفتم و مجبور شدم 50 کیلومتر برم و مجددا برگردم،( آخه تو مالزی اشتباه بری تا بخوای برگردی شب شده) دیگه خودتون بفهمید که چه اعصاب ... مرغی داشتم امروز و هم چنان هم ادامه داره
یک فداکار می خوام که بیاد جلو تا من پاچه محترمشو بگیرم بلکم به ذره حالم بهتر بشه دوستان عزیز مذکر در اولویت قرار دارند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Powered By Blogger