بالاخره بعد از حدود ۱۵ ماه من برگشتم ایران. جدا از خانواده و دلتنگیهای یک دختر لوس و تهتغاری، دلم برای همه چی تو ایران تنگ شده بود. کلی دوستهای مجازی داشتم که میخواستم ببینمشون. هفته اول رفتم کرمان برای شهاب باران در کویر شهداد و دیدن دوستان فرندفیدی، سفر کوتاه و خیلی خوبی بود و با کلی معتاد فرفری آشنا شدم البته .
بالاخره رفتم تهران بعداز این همه مدت دیدن دوستای دوران دانشگاه خیلی به من حال داد و البته باز هم دیدن چهره های دیگری از دنیای مجازی فرند فید، تولدی که با بهتریم دوستانم داشتم و یادآوری خاطرات چهار سال دانشجویی. دوباره برگشتم مشهد و در جمع خانوادهام و دوباره از فکر رفتن دلم گرفته است به همان اندازه که از فکر ماندن دلم میگیرد.
دلم برای رفتن میگیرد ولی ماندن را هم دوست ندارم. از وقتی آمدم ایران همش دلتنگم؛ حوصله بیرون رفتن ندارم، شبها زود میخوابم و میخندم و بیشتر آرام یک گوشه مینشینم، از سیاست حرف نمیزنم، روزنامه نمیخوانم و به طور کلی سعی میکنم که در بیخبری باشم. به همه میگفتم دو ماه آمدم ایران که خوش بگذرانم ولی دارم دق میکنم از این دل تنهام.
دوستیهای تازه، چهرههای جدید و فکرهای نو هیچ کدام نتوانست تنهایی من را پر کند و حالا من ماندم و یک دل تنهایی که باز باید برود و در راه باشد ...
روز اول که میخواستم این وبلاگ را درست کنم فکر میکردم جایی میشود برای درد دلهای من که حرفهایم را بنویسم و دوستانم هم بخوانند. هیچ وقت فکر نمیکردم که وبلاگ همایون خیری بشود جایی برای دردل کردن و با همه در ارتباط بودن.
بار اولی که ازمن خواست در "جمعه برای زندگی" بنویسم فکر نمیکردم عادتی بشود که هر روز جمعه، من را زود از خواب بیدار کند برای نوشتن از زندگی روزی هم که ازمن خواست گزارشی ضبط کنم و برای برنامه رادیویی بفرستم فکر نمیکردم که بعد از این هر هفته دنبال اخبار سرزمین مالزی باشم آن هم اخباری که رنگ و روی از زندگی داشته باشه. از روزی که وارد خونه جدید شدم و تصمیم به زندگی کردن گرفتم. زندگی هم دارد متفاوت به من نگاه میکند و حالا میفهمم که چرا بعضی از آدمها هر از چندی محیط زندگی شان را عوض میکنند. دلم برای همه دوستانم در ایران تنگ شده و برنامه رادیویی که در وبلاگ همایون خیری ایجاد شده راهی شده تا دوستان صدای من را بشنوند و از حال و هوای من باخبر شوند. به هر حال من تصمیم دارم زندگی کنم و سبز بمانم. پس هر هفته جمعه و شنبه در وبلاگ همایون خیری منتظرتان هستم.
دوباره به جمعه برای زندگی برگشتم با روحیه و با دیدی دیگر برای جمعه، این هم عکس گیاه من استکه گوشه حفاظ طبقه نهم سبز شده است، این به من امید زندگی می دهد امیدی برای ساختن ایرانی دوباره
امروز جمعه است و باید از زندگی بنویسم. نباید فکر کنم به پنج شنبهای که ۱۸ تیر بود باید فراموش کنم شنبههایی را که زندگی در آن بیرنگ شد، باید فقط به زندگی فکر کنم.
بله امروز جمعه است و من نفس میکشم، پنجره را باز میکنم، آسمان مثل همیشه آبی کمرنگ است با تک و توکی ابرهای سفید بیحال که خبری از باران نمیدهد.
زندگی را شروع میکنم با یاد از دوستی که الان در کشوری دیگر است و احتمالا نیمههای شب است و او خواب از خستگی راه طولانی که برای جلای وطن طی کرده اما نه نمیخواهم امروزم به جدایی و دوری بگذرد .. امروز روز زندگی و امید برای ایران است.
دوباره به آسمان بیغم مالزی نگاه میکنم ...چه میداند این آسمان که چه رفته بر سرزمین من بر مردم من در هفتههای گذشته.
پرندهها همچنان بر شاخههای سرسبز اما بیمیوه درختان در مالزی میخوانند، مردان مسلمان کلاههایشان را بر سر میگذارند تا به نماز جمعه بروند، صدای زنگ معبد هندوها میآید. پسرک چینی دارد شیر سویا میخورد، کیفش را که چرخش نیز شکسته به دنبال خود میکشد و به سمت سرویس مدرسه میرود؛ زندگی یعنی همین.
تا چند ساعت دیگر اولین تلفن از ایران زده میشود تا من به آن ها بگویم دیروز در ایران چه اتفاقی افتاده است.
تنهایی، جدایی، دلتنگی نه هیچ کدام در جمعه من نیست با قطره اشکی همه آنها را دور میریزم و به فردایی فکر میکنم که میخواهم با امید و زندگی بسازمش، به ایرانی فکر میکنم که مال من و تو است و پر از زندگی است.
بعد از این جمعهها برای من و توست برای زندگی برای ایران و برای امید.
این پنجره اتاق جدید من در خونه ( این کلمه را با تلفظ خونه دوست دارم نه خانه) جدید است. دو سال خلوت و تنهایی برای من کافی بود و از امروز دوباره به دنیای زندگی با دیگران برمی گردم. دو سال از اولین بهت و تجربه تنهایی من گذشت و از امروز من با این پنجره تنهایی را تقسیم می کنم. چند هفته گذشته به قدری در مورد سیاست و مردم و ایران و همه چیز فکرکردم که فهمیدم تنها زندگی کردن نمی تواند من را تنها کند و همیشه چیزهایی هست که بی اجازه داخل خلوتم سرک بکشند. در این دو سال خلوت من پر از مردمی بود که با آن ها زندگی کرده ام و امیدوارم دوباره امید و لبخند را در صورت های مهربان و خسته شان ببینم. دوباره زندگی را شروع می کنیم و به تغییراتی هرچند کوچک دل خوش می کنیم؛ مهم این بود که فهمیدیم تنها نیستیم و همه با هم هستیم. از امروز من و پنجره من هم وارد دنیای با هم بودنتان می شویم.
هفتهای که گذشت رو اصلا دوست نداشتم حقیقتا خسته شدم و کم آوردم. نمیدونم چرا ولی ظرفیتم دیگه تکمیل شده. هفتهای که بر من گذشت را در "جمعه برای زندگی" وبلاگ همایون عزیز بخوانید که دیشب طی نامهای امر فرمودن بنویسم منم از خدا خواسته نوشتم! چون وبلاگ آزاد نویس در ایران فیلتر شده مطلب را اینجا هم میگذارم
هفتهای با بلایای طبیعی و غیر طبیعی
هفتهای که گذشت بنده شاهد چند بلای طبیعی و غیر طبیعی در زندگی خودم بودم. اول از همه یک سونامی آمد و کل پایاننامه بنده را با خودش به آب برد که از طرف استاد عزیزم بود. ایشان بعد از دو سال تصمیم گرفتند که با من روراست باشند و بگویند که تا امروز که دائم به من میگفتند "عالی است برو جلو" با دقت پایان نامه را نمیخواندند و کلیات را در نظر میگرفتند و حالا که جزئیات را نگاه میکنند دائم میگویند "افتضاح است برگرد عقب." نتیجه این که بنده حالا حالاها اینجا هستم در خدمت ایشان.
دومین بلای طبیعی زلزلهای بود که یکی از دوستان (که شمایی که وبلاگ آزاد نویس را میخوانید حتما ایشان را میشناسید) بر بنده مستولی گردانیدند با گفتن این جملات که چرا نشستهای؟ مگر روزنامه نگار مینشیند و منتظر کار میشود؟
سومی اما بلایی خانمانسوز بود؛ به یمن حضور یکی از دوستان در پویش موج سوم بنده شدم بیننده برنامههای این شبکه اینترنتی که جمعا ۴-۵ ساعتی از وقتمان را در روز میدهیم برود.
در راستایی همین بلایا و برای این که به کمکهای مردمی هم احتیاج باشد بنده اقدام به فروش مبل و تخت و تشک و .... هرچیزی که فکر کنید کردم و الان کاملا همانند سیلزدگان عزیز در حال زندگی هستم و تا چند هفته دیگر که خانه را هم به صاحبخانه تحویل بدهم ؛ چادری برپا میکنم برای همدردی با تمامی دوستانی که به بلایای مختلف دچار شدهاند.
اما در هفتهای که همه صحبت از انتخابات میکنند بنده هم در خلال این همه بلایای طبیعی و غیره بحثهای انتخاباتی شیرینی هم داشتهام؛ اولین نکته جالب خواندن شعری از "چه گوارا" برای یکی از کاندیداها بود! دومین نکته بسی خندهدار استدلالهای دوستانی است که سی سالی میشود در ایران نیستند و حالا سعی در متقاعد کردن اینجانب دارند برای رای ندادن البته احتمالا همه شما با این آدمها درگیر هستید. دوستان عزیز خواهشمند است بحثهای بیهوده با این افراد نکنید و به جایش کتاب "خانواده نیک اختر از ایرج پزشک زاد" را حتما بخوانید.
این هفته هم باز رفتم وبلاگ همایون خیری مهمون بازی! البته این دفعه از چند روز قبل به هم گفته شده بود که مطلب بنویسم و من باز هم با قانون گل طلایی مطلبم را فرستادم. این هفته در مورد چند همسری در مالزی نوشتم. راستی شماره این هفته روزنامه نگاران ایرانی فکر کنم یک هفته نامه توپ بشه حتما منتشر شد لینکشو میدم.
مطلب این هفته من در "جمعه برای زندگی"
مالزی و چند همسری
من از آن دسته از آدمها هستم که وقتی به جایی سفر میکنم دیدن جامعه و مردمانش را بیشتر از موزه و جاهای تاریخی دوست دارم. تا حالا به هیچ موزهای در مالزی نرفتهام ولی میتوانم برایتان از تفاوتهای مردم مالزی در شهرهای مختلف صحبت کنم چون آنها را دیدهام، این علاقه من باعث شده که همیشه تلویزیونهای محلی را نگاه کنم حتی اگر زبانشان را نفهمم. در مالزی خوشبختانه تمام سریالهای مالزیایی زیرنویس انگلیسی دارند و من مشکلی برای فهمیدنشان ندارم.
اولین مرتبه در یک سریال تلویزیونی دیدم زنی که فهمیده شوهرش دوست دختر دوران جوانیش را پیدا کرده، دارد مقدمات ازدواج آنها را آماده می کند، باورم نشد سریال را دنبال کردم، همه رفتار همسر اول را ستایش میکردند واین را نشان شعور و درک بالای او میدانستند، مادر همسر اول به دخترش افتخار میکرد و بر خود میبالید که چنین دختری تربیت کرده و همسر اول به تنهایی در مقابل تمامی افرادی که فکر میکردند دارد در حق او ظلم میشود میایستاد و به طور خلاصه سریال چیزی جز تشویق به داشتن همسر دوم نبود. چند روز بعد در وبلاگ نفیسه مطلق خواندم که او هم در مورد چند همسری در مالزی نوشته بود و این که در مدارس و برنامههای تلویزیونی به این مسئله اشاره میشود.
از دوست مالزیایی خودم سوال کردم که آیا واقعأ چنین چیزی در جامعه شما معمول است و او سرش را تکان داد که متأسفانه بله. برای من جالب بود چون فکر میکردم خوب مانند کشورهای عربی اینجا هم عرف است. از دوستم پرسیدم یعنی شما زنها راضی به این مسئله نیستید؟ گفت مسلمأ نه و خانوادههای تحصیل کرده و با اصالت در مالزی هیچ وقت راضی به چند همسری نیستنند ولی در بین مردان مسلمان مالزیایی که کمی وضع مالیشان خوب میشود معمول است. یکی دیگر از ایرانیانی که سالهاست در مالزی زندگی می کند و همسر مالزیایی دارد نیز میگفت که اکثر صاحبان کارخانهها و مردان موفق در تجارت در مالزی چند همسر دارند که البته در تمام مراسم رسمی همسر اول خود را میآورند و اکثرأ زنان بعدی خود را از نژادهای چینی و هندی میگیرند و در جامعه هم تبلیغ میشود که برای استحکام جامعه چند نژادی مالزی این عمل پسندیدهای است.
این که دولتمردان و سران مذهبی در مالزی چه میگویند برای من مهم نیست این که با جملاتی مانند زن اول پایه استحکام خانواده است، این کار پیروی از سنت نبی است، باعث پیشرفت جامعه مالزی می شود و هزاران دلیل موجه یا غیر موجه دیگر سعی در توجیه چند همسری دارند برای من ارزشی ندارد چون میدانم که حضور یک زن دیگر در زندگی زناشویی چه لطمههایی به زنان و خانواده میزند. خوشحالم که در ایران با وجود تبلیغی که چند سال اخیر در صدا و سیما میشود هنوز قبح داشتن همسر دوم از بین نرفته است و این فرهنگ و جامعه ایران است که چند همسری را قبول نمیکند نه سیاستمداران و سران مذهبی
مدتها بود که میخواستم در مورد زندگی در مالزی و تجربههای خودم در این دو سال بنویسم ولی پایان نامه و تنبلی دست به دست هم دادند تا من این کار را تا هفته گذشته انجام ندهم. مامانم دائم بهم میگفت که آخه تو چه جور روزنامهنگاری هستی که یک مطلب در مورد مالزی نمی نویسی؟ خوب البته مثل همیشه هم راست میگفت. همایون خیری عزیز با جمعه برای زندگی دارد کم کم من را تکان میدهد، هفته پیش در مورد ایرانیها در مالزی نوشتم و امروز ظهر که باز از من دعوت کرد بنویسم بدون فکر و طرح قبلی رفتم سراغ غذاهای خوش مزه در مالزی . بخوانید و بعدهم یک پرس غذای حسابی بخورید. نوش جان.
غذا یکی از اصلیترین ارکان زندگی مردم در مالزی است. مردم مالزی روزی ۵ وعده غذا می خورند و البته ۳ میان وعده غذایی هم دارند. باور کنید همین مردم ریزه و کوچکی که میبینید دائمأ در حال خوردن هستنند. اگر در کشورهای اروپایی مردم در وقت اضافهشان در مترو و اتوبوس، روزنامه و کتاب میخوانند در مالزی مردم میخورند. آشپزخانه در خانههای مردم معنا و جایگاهی ندارد و اکثریت این وعدهها در بیرون خورده می شود به همین دلیل غذا در مالزی ارزان است شما با ۲-۳ دلار میتوانید یک وعده کامل غذایی بخورید.
در بزرگترین عیدهای مسلمانان در مالزی مراسمی اجرا می شود به نام OPENING HOUSE به این معنی که بزرگان فامیل و خانوادهها در خانهشان را باز میگذارند تا مردم برای تبریک گفتن بیایند و البته بهترین قسمت این مراسم خوردن است یعنی از صبح میزی از انواع غذاها چیده میشود که مردم بعد از تبریک و بوسیدن دست، پشت آن مینشینند و میخورند و فرقی هم نمیکند هرجا که بروید باید این مراسم را انجام دهید وگرنه بیاحترامی به خانواده است. این مراسم در خانه شاه و نخست وزیر هم انجام میشود و مردم برای دیدن و خوردن به آنجا هم میروند. یعنی اگر شما ده دوست مالایی هم داشته باشید باید به خانههای آنها بروید و غذا هم بخورید.
مردم در مالزی عادت ندارند غذا را داغ بخورند و مثل ما دائم فوت نمیکنند تا سرد شود از همان اول غذا را نیمه گرم میخورند. ماهی و مرغ به همراه برنج و رشته عضوهای اصلی غذا در مالزی است که در تمامی ۵ وعده خورده می شود البته در رستورانهای هندی و پاکستانی میتوان انواعی از نان را هم پیدا کرد. اگر خود غذا تند نباشد معمولا سس تندی روی آن میریزند و کلا غذا در مالزی "اسپایسی" سرو میشود و سالاد نیز همیشه به صورت نیمه پخته و گرم است.
به غیر از غذاهای مالایی شما همیشه می توانید غذاهای "وسترن"، و انواعی از غذاهای شرق آسیا را در فروشگاهها پیدا کنید؛ شاید اول از طمع، ادویه و یا بوی غذایشان خوشتان نیاید ولی بعد از مدتی نه تنها عادت میکنید که خوشتان هم میآید، چون مالزی کشوری است چند ملیتی که همیشه به شما لبخند میزند و تنوع غذاییش مسلمأ شما را وسوسه میکند؛ غذاهای مالایی، چینی، هندی و پاکستانی.
شماره هفده روزنامه نگاران ایرانی با موضوع " آموزش و کودکان" منتشر شد. سردبیری این شماره با مجید آل ابراهیم عزیز بوده است که کلی با شماره های قبلی فرق میکند. بهتر است خودتان بخوانید و نظر بدهید. مطلب من را می توانید در صفحه دوم پیدا کنید
امروز در یک اقدام غافلگیر کننده همایون خیری عزیز به من گفت که اگر بخواهی میتوانی برای بخش" جمعه برای زندگی" در وبلاگ من مطلب بنویسی و البته نیم ساعت هم بیشتر وقت نداری! جدا از این که غافلگیر شده بودم خوب مسلما دلم هم میخواست بنویسم. بدون معطلی مطلبی را که چند وقت بود در ذهنم بود نوشتم و فرستادم. همایون عزیز هم روی من را زمین نزد و قبول کرد. اول میخواستم مطلب را اینجا بگذارم ولی بعد دیدم مزه اش به همین است که در وبلاگ خودش خوانده شود. پس مطلب من را حتما در وبلاگ آزاد نویس بخوانید و همانجا هم نظر بدهید.
البته گویا وبلاگ آزاد نویس در ایران ف.ی.ل.ت.ر شده. پس ناچارا مطلب این جا هم میگذارم .
(راستی این چند وقت که نبودم حسابی اسیر این پایان نامه بودم حالا دارم سعی می کنم که باز دوباره برگردم)۱
ایرانیها در مالزی
زندگی در مالزی کشوری که مخلوطی از فرهنگ های مختلف است باعث شده که یک جور دیگر به خودم و ایرانی بودنم نگاه کنم. مالزی کشوری است با پتانسیل بالا برای قبول ملیتها و فرهنگهای مختلف. مسلمان، هندو،بودایی و مسیحی به راحتی کنار هم زندگی میکنند؛ اعیاد همه این دینها تعطیل رسمی است، سالی چهار بار مراسم سال نو برگزار میشود ( چینی ها، هندی ها، مسلمان ها و مسیحی ها). مردم مالزی به شما از هر نژاد و کشوری که باشید احترام میگذارند و امکان ندارد احساس برتری نسبت به شما داشته باشند.
ما ایرانیان دائما برای شهرهای مختلف کشورمانجوک میسازیم و یکدیگر را مسخره میکنیم. مردم تهران که هیچ جایی دیگر از ایران (شهرستانها) را قبول ندارند و شهرهای دیگر هم شهرهای کوچکتر از خودشان را. بودایی و هندو را بت پرست میدانیم و در دل به آنها میخندیم در حالی که در مالزی که کشوری مسلمان است در هر محله یک مسجد، یک معبد بودایی و یک معبد برای هندوها وجود دارد با خدایانشان، هیچ کس بی احترامی به آنها نمی کند آتش نمی زند و آشغال کنارش نمی ریزد.
چندین هزار دانشجویی ایرانی در مالزی در حال تحصیل هستنند که اکثرا استادشان را قبول ندارند و آنها را بیسواد میدانند. به با دست غذا خوردنشان می خنددند و همیشه شاکی هستنند. از غذاهای اینجا ایراد میگیرند، سرسبزی استوایی مالزی را دوست ندارند که " اه خسته شدیم از این همه جنگل"، رانندگی آرام و بیاضطراب مردم مالزی را مسخره میکنند که "بلد نیستنند بوق بزنند و چراغ بدهند" . ایرانی ها حتی در کشوری که میهمانش هستند هم فرهنگش را قبول نمیکنند. ما ایرانیها خیلی به فرهنگ و تمدن خودمان افتخار میکنیم ولی توان پذیرش یک فرهنگ کمی متفاوتتر از خودمان را نداریم ما همیشه بهترین، با فرهنگترین، با هوشترین و زیباترین ملت دنیا بودهایم ولی این که اکنون چه هستیم بماند.
را دوست دارم که به سبک مالایی برگزار میشه. حتما همه این مسابقه معروف دیدید که هر کشوری ( DEAL OR NO DEALمسابقه
البه به جز ایران ) اونو داره و یکی از محبوب ترین مسابقات تلویزیونی در جهان هستش؛ این که کلی خانم های خوش تیپ و تو دل برو نفری یک ساک می گیرن دستشون و میان اونجا می ایستن که هر کدوم حامل یک مقدار پول هستش حالا شرکت کننده بسته به شانسش دونه دونه اونارو حذف می کنه تا ببینه کدوم کیف با چه قدر پول می مونه. نهایت پول در این مسابقه در مالزی 100.000 رینگیت برابر با 365.000 دلار هستش.
اماچیزی که چند هفته پیش برای من جالب بود یک خانم چینی + مالایی بود (یعنی مخلوطی از دو نژاد) که در این مسابقه شرکت کرده بود و 3 نفر آقا را هم به عنوان همراه آورده بود : یک شوهرش، دو پدر دخترش و سه یک آقایی که دوستش بود!!!
خوب قاعدتا تیریپ روشنفکری که بردارم میگم خوب لادن جان چیه مگه؟ بابا تو که دیگه خارج! رفته ای چرا اینا برات عجیبه ، ادای زن های هزار سال پیش در نیار و امروزی باش. یک نگاه به دور و برت بکن می بینی ایرانی هایی که همسر دارند و میگن در شرف طلاقند با کس دیگه ای دارند زندگی می کنند (البته این مقوله اینجا بیشتر در مردها دیده میشه) ویا کسانی که به بهانه مهاجرت و گرفتن اقامت آمدن و حالا فقط واسه این که تنها نباشن دارند با یکی زندگی می کنند (که این بیشتر مربوط به خانم هاست) و یک دیگه هم از ایران براش پول می فرسته و هزاران مدل دیگه
خوب داستان کسایی که مجرد هستنند جداست به نظر من هر کار دلشون بخواد می تونن بکنند دیگه اون بستگی به ظرفیت خودشون داره اما مسلما کسی که متاهل میشه به هر حال ... نمی دونم شاید واقعا من منگولم و از عهد حاجی وز وز
شماره سیزده روزنامه نگاران ایرانی هم با موضوع طنز منتشر شد. سردبیری این شماره با مهران شقاقی عزیز بوده و صفحه آرایی هم محمد خواجه پور گل.
این هم مطلب من
دنیای ما، دنیای شما
تو دنیای آدم بزرگها طنز یعنی یک مقاله کوبنده در مورد "جایگاه طنز در ادبیات ایران"، تو دنیای ما آدم کوچکها طنز یعنی "شِرِک و پرنسس فیونا". تو دنیای شما وقتی طنز خواندهمیشود باید به تلخی آن فکر کرد و آینده جهان و اتنخابات و رفراندوم .... تو دنیای ما هر شب باید حتما مطلب "ابراهیم نبوی" را خواند تا با لبی خندان و روحیهای شاد به خواب رفت و رویا دید. شما وقتی در مورد عشق میخواهید مطلب بنویسید، عشق را جدی و خشن میکنید ولی ما از عشق مینویسیم تا بتوانیم دوباره عطر موهای مادر را احساس کنیم که همیشه عاشقاست. تو دنیای شماها "خندهی تلخ من از گریه غم انگیزتر است" همیشه زمزمه میشود ولی تو دنیای ما خنده یعنی من زندهام و نفس میکشم. شماها وقتی طنز میخوانید از هزار جهت خندیدن را تفسیر میکنید٬ ما امّا بدون تفسیر میخندیم. شماها ... ما ...؛ آخر میدانیند...شماها آدم بزرگید و بزرگ فکر میکنید٬ ما کوچکیم و کوچولو فکر میکنیم.