شماره ده روزنامه نگاران ایرانی در مورد فاصله بود، دوست نداشتم از فاصله بنویسم چون می دونستم با خوندنش اشک هام می ریزه هر چند تو استار باکس نشته باشم و پای تلفن پاراگرافمو برای مامانم بخونم. برای من فرقی نمی کنه از فاصله ها متنفرم هر چند که مجید و محمد میگن لازمه و معنای زندگی. متن کامل این شماره را می تونید در وبلاگ لوا زند سردبیر این شماره ببینید پاراگراف من
پر از فاصلهها شدهام
دو دستِ منتظر، یک لب دعا، یک بغل تنهایی، یک آغوش انتظار و دو چشم نگران معنای فاصله برای من است. فاصله یعنی من باز هم امید دارم به روزی که گرمای وجودت انتظارم را پر کند، به روزی که دستانت خستگی چشمانم را پاک کند و روزی که لب هایت سلامم را پاسخی باشد. میشمارم چروکهای صورتت را هر شب و میدانم که به تعداد شبهای بی تو بودنم دلت چروک برداشته است. فاصله همین بی تو بودن با تو است. بارها و بارها فاصله را برای خودم معنی کردهام؛ چشمانت، دستانت، و لبهایت را از پس فاصلهها دیدهام اما هنوز هم پس از سالها، پر از تنهایی فاصلهها ماندهام. میخواهم ببینم تکان لبهایت را که برایم دعا میخواند، احساس کنم دستانت را که موهایم را نوازش میکند، میخواهم غرق در آغوش گرمت شوم و تو به من بگویی دیگر فاصلهای نیست تو با منی همانگونه که از اولین نفست بودهای. دوباره با یکدگر بگوییم از فاصلهها؛ تو از فاصلههایی که گذشت و من از فاصلههایی که میآیند. دنیای من پر از فاصله است و چشمانم خسته از این همه فاصله دوریها؛ چشمانم را میبندم تا دوباره نزدیکت باشم بدون فاصله، بدون تنهایی و با تو.
این هم از شماره نُهروزنامه نگاران ایرانی با موضوع تاکسی، زحمت صفحه آرایی این شماره با محمد خواجه پور بود. این آخرین شماره سال ۱۳۸۷ بود و خیلی از دوستان درگیر خانه تکانی شب عید، تعداد مطالب کمتر از همیشه بود. در این شماره ما خبر، شعر و گزارش هم داشتیم. دیگه کم کم داریم یک روزنامه (یا هفته نامه) کامل می شویم.
توضیح: موقع صفحه آرایی محمد، متوجه شد که باید یک پاراگراف حذف بشود و تصمیم گیری هم با من بود؛ چون گردن همایون خیری از همه نازک تر برد مطلب تاکسی، رسانه متحرک از نسخه چاپی حذف شد ولی در نسخه وبلاگی آمده.
من و تاکسی
تاکسی یعنی پیکان اونم از نوع زرد قناری. عاشق اون تودریهاشون بودم؛ پلاستیک آبی که پشتش هم پر از کارت پستال بود. تاکسی برای من یعنی یک دنیا خاطره، یعنی چهار سال دانشجویی در تهران و تاکسیهای خطی، یعنی ترافیک ونک، یعنی دم ماشین خالی از مسافر بایستی و با اعتماد به نفس بگی "تجریش یک نفر" تاکسی یعنی جدیدترین آهنگهای وطنی و لس آنجلسی، یعنی آخرین نگاهها به جزوههای امتحانی، یعنی زیر چشمی دختر و پسر جلویی رو پاییدن و حرص خوردن، تاکسی یعنی آخرین اخبار سیاسی، برای نداشتن پول خرد آب شدن و به تته پته افتادن، تاکسی یعنی ...
همین خاطراتم با تاکسی بود که این هفته شدم راننده تاکسی "مطلب، مطلب... نبود... داریم راه میافتیم بین راه ترمز هم نمیکنم. مطلب، مطلب ۳۵ نفر..." یک هفته داد زدم سر چهارراه، زیر بارونهای استوایی و آفتاب داغ؛ با همه رانندهها دعوا کردم با یکی دست به یقه هم شدم تا این که شب عیدی یک تاکسی داشته باشیم. نتیجهاش شد ده تا مسافر توپ و باحال. من تاکسی خودم خیلی دوست دارم با همه مسافرای با معرفت و با مرامش. داداش، آبجی دم همتون گرم و عید همتون مبارک.
حتی وقتی بنا به دلايل ويژه تجمع بيش از سه نفر در يک جامعه ممنوع اعلام میشود و ايضأ رسانههای جمعی مجبور به رعايت حدود و صغور کلامیشان میشوند باز هم يک رسانهی منحصربفرد به کار خود ادامه میدهد. اين رسانه، تاکسیست که درست شبيه به يک واحد سيار خبررسانی در همه جا حضور دارد و صاحب رسانه در جريان نقل و انتقال مسافران به آنها خبررسانی میکند. اين ظرفيت رسانهای بسته به ذوقيات رانندگان تاکسی با انواعی از حاملهای رسانهای آميخته میشود و صدای موسيقی و تزئينات رسانه نيز در نفوذ پيام به مخاطبان نقشمهمیبازی میکنند. همين نقش رسانهای تاکسیها در غرب است که آنها را برای صاحبان حرف و صنايع آنقدر جذاب میکند که آگهیهای خود را در اطراف تاکسیها میچسبانند تا جغرافيای تبليغاتشان را گسترش دهند. روزگاری در غياب نهادهای آمارگيری در ايران گفته میشد گروهی از رانندگان تاکسیها نقش نقل و انتقال اطلاعات اجتماعی را به عهده داشتهاند و کم نيستند کسانی که در جريان يک سفر کوتاه درون شهری همهی آنچه را که بايد به سران مملکتی بگويند از راه درد و دل کردن با رانندگان تاکسیها به آنها منتقل میکردهاند. صاحب اين قلم آماری دربارهی ميزان نقل و انتقال اخبار از طريق رانندگان و مسافران تاکسیها ندارد اما همين که در سالهای اخير حساسيت عمومی يا علائق مردم به بعضی سياستمداران به نقل از گفتگوهای درون تاکسیها مورد توجه قرار گرفته نشان میدهد هنوز گروهی از علاقمندان به خبرگيری از رسانههای تاکسی مدار برای چنين منظوری استفاده میکنند و اين يعنی تاکسیها همچنان واجد نقش رسانهای منحصربفرد خود هستند.
از جایی که هستی تو را میبرد به جایی که باید باشی؛ که دلت میخواهد باشی. فقط همین رفتن را با توست؛ نه کاری دارد به این که چرا میروی و نه این که کِی میروی و کِی بر میگردی. ذهنش باید پر باشد از خاطر مضطرب، یا شاد، یا غم آلود، و یا شاید هم هیجانزده "مسافرانش" ؛ همه آدمهایی که وارد میشوند برای "رفتن" و "به موقع" رفتن... یک بار راننده یکی از اینها از مقصد تا میانه راه، شاید از بس که دلش شاد بود، به نمیدانم چند زبان زنده دنیا برای ما مسافرها مدام میگفت: "سلام، صبح به خیر"! یک بار هم راننده یکی دیگر که پول خردهایش را قایم کرده بود، چند متر جلوتر مجبور شد محکم بکوبد روی پدال ترمز و پول خردهایش "خارت" لیز بخورند و بریزند زیر پایش برای شرمندگی! ... تاکسی، تاکسی است. این آدمها هستند که انتخاب میکنند کجا بروند و کی بروند و کی برگردند، این آدمها هستند که در همان مهلت کوتاه همراهی، اتاق کوچک تاکسی را یا با "صفا" یا با "دروغ" پر میکنند.
تاکسی سبز
رودابه برومند (آمریکا)
پورتلند بزرگترین شهر ایالت ارگان، از فرهنگ بالای حفظ محیط زیست، و استفاده از وسایل نقلیهٔ عمومی برخوردار است. یکی از نو آوریهایی که در محدودهٔ مرکزی شهر که ترافیک سنگینتری هم دارد به اجرا در آمده؛ استفاده از یک تاکسی جدید است که توسط یک دوچرخه حرکت میکند. این تاکسی ریکشا* مانند، برای حمل سه مسافر جا دارد، و با یک تلفن یا در کنار خیابان در دسترس است. هدف اصلی استفاده از این تاکسیها در هم آمیختن استفادهٔ کمتر و سبزتر از سوخت و کاستن از حجم ترافیک درون شهری بوده که با استفاده از دوچرخه، وسیلهٔ نقلیهٔ محبوب مردم ارگان،انجام میشود. اگر روزی به پورتلند سر زدید، و قصد گشت و گذار داشتید؛ یکی از بهترین انتخابها استفاده از این تاکسیهاست که نامشان پدیکب است. مسافر پدیکب به دلیل اندازه و شکل متفاوت این تاکسی و چون از فضای اطراف کاملا جدا نشده ارتباطی نزدیکتر و متفاوت با شهر و مردم بر قرار میکند. این تجربه در تلفیق با احترام به پاکیزگی محیط زیست و کاستن از ترافیک شهری با ارزش و به یاد ماندنی خواهد بود.
* ricksha نوعی کالسکه چینی که انسان آن را حرکت میدهد.
دبی در دنیا یک شهر توریستی محسوب میشود. با اینکه عملا جاذبه تاریخی ندارد. اما به علت مراکز خرید، ساحل دریا، هتلهای لوکس، فرصتهای شغلی و "ترین" هایش( مثل بلندترین ساختمان، بزرگترین اکواریوم و... )هر روزه پذیرای تعداد زیادی توریست از اقصا نقاط دنیاست. که همگی نیازمند استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی هستند.
دبی هنوز مترو ندارد و اتوبوس هم جذابیتی برای جماعت توریست ندارد، شاید به علت وقتگیر بودن و یا هم سفری با اقشار پایین جامعه، پیاده روی در آب و هوای دبی هم که غیر ممکن است. اینجا دربست و تاکسی تلفنی هم نیست. هر چه هست تاکسی است آن هم به تعداد زیاد. با این همه شما همیشه شاهد مسافرانی هستید که جلوی هتلها ، کنار خیابانها و در مراکز خرید ساعتها به انتظار ایستادهاند و تاکسیهایی خالی که از جلوی آنها بدون کوچکترین توجهی رد میشوند.
از یک راننده که علت را جویا شدم، در جواب گفت" مسافر زیاد است و او حق انتخاب دارد، لازم نیست بیخود مسیرهای کوتاه برود و یا وقتش را در ترافیک هدر بدهد." تجربه ثابت کرده که حق با همین راننده هندی است. بارها شده که؛ تاکسی نگه میدارد، سوار میشوی، مسیرت را میگویی، راننده با پررویی میگوید که نمیرود ومجبوری که پیاده بشویاز نظر قانونی این کار خلاف است و میشود شماره ماشین را به شرکت مربوطه خبر داد، اما آیا توریست ازاین قوانین با خبر است ؟با سئوال کردن از مسافران خارجی به این نتیجه میرسم که یا کسی نمیداند و یا حوصله این کارها را ندارد و نتیجه میشود همین که در دبی رانندگان بیشتر از مسافران حق انتخاب دارند.
اینجا اکثر رانندهها هندی و پاکستانی هستند. از مشکلات کارشان که پرسیدم، به خیابانهای بی نام و نشان دبی اشاره میکنند، مشکل زبان مسافرها که نه میدانند کجا میخواهند بروند و نه میتوانند منظورشان را برسانند،از اینکه شبها هیچ علاقه ای ندارند مسافر خارجی سوار کنند از ترس اینکه ماشینشان به گند کشیده شود،و اینکه ایرانیها همیشه با ماشین حسابند و به فارسی میگویند " گران" است.
اگر از مسافرین بپرسی که مشکل تاکسی در دبی چیست برایت یک طومار درست میکنند؛ دوستی که مقیم اینجا است میگفت:" رانندهها هیچ آدرسی را بلد نیستند. هتلها و مراکز خرید را هم به خوبی نمیشناسند چه برسد به جاهای پرت و پلا.اگر نابلد باشی یا گم میشوی و کلی باید هزینه کنی. یا اینکه آنقدر از این نابلدی استفاده میکنند تا کرایهات چند برابر شود."وی معتقد است" رانندههای اینجا بیتحملند؛ کافی است وسط راه مسیر عوض کنی یا پول خرد نداشته باشی آن وقت است که عصبانی میشوند."همکار اروپاییم میگوید: وقتی در تاکسی مینشیند حتما سرش را به خواندن چیزی، شنیدن موسیقی و یا صحبت با موبایل گرم میکند چون رانندهها مدام غر میزنند.
در دبی وقتی شما سوار میشوید راننده حق ندارد مسافر دیگری را سوار کند، همه تاکسی متر دارند پس جایی برای چانه زدن یا اضافه پرداخت باقی نمیماند.این میان چند عامل باعث میشود که رانندهها در سوار کردن مسافرین گزینشی عمل کنند؛ یکی مسیرهای پر ترافیک که هیچ رانندهای آنها را دوست ندارد و دوم مسیرهای بین شهری، چون قوانین تاکسیرانی هر شهر مختلف است و تاکسی دبی که تا شارجه مسافر میبرد برگشتن را باید خالی برگردد،مسافتهای خیلی کوتاه هم که برایشان صرف ندارد اما به هر حال تاکسی در دبی یک سری حسنها هم دارد؛امنیت دارد، ۲۴ ساعت شبانه روزمیشود پیدایشان کرد، تمیزند،کولر دارند و رانندههایشان سیگار نمیکشند.
حق
مهران شقاقی (کانادا)
دوست تازه از ایران رسیدهای تعجب میکرد که چرا تاکسیها و مغازهدارهای این دیار تا قِران آخر باقی پولش را بازمیگردانند. حتی شاکی بود که کیف پولش دارد سنگین میشود. وقتی از او پرسیدم نظرش چیست جوابی نداشت؛ به نظرش یک سنت و پنج سنت قابل این کارها را ندارد. یاد تاکسیهای دیار خودمان افتادم که چون اسکناس صدی و پنجاهی نداشتند همیشه میخواستند که بیخیال بقیه پولت بشوی! وقتی هم جواب میدادی که چرا آنها بیخیالش نمیشوند٬ رگشان بالا میآمد ...و مغزشان کوچک میشد. اما من فکر میکنم که مساله٬ قابل داشتن و نداشتن و این تعارفات نیست. مساله «حق» است. این که مغازهدار تا قِران آخر را پس بدهد حق مشتری است٬ مشتری میتواند آن را بپذیرد یا نپذیرد؛ اما وظیفه مغازهداراین است که آن را عرضه کند. در ممالک اینوری که تعارفات کشکی ما ایرانیها مرسوم نیست٬ تا قِران آخر پولت را برمیگردانند و کسی هم فکر قابل داشتن یا نداشتنش را نمیکند؛ حق، حق است اگر چه ناچیز باشد. این چیزی است که مردم اینوری شاهد هرروزه آن هستند. اما در مملکت ما٬ به بهانه قابل نداشتن٬ از کودکی به ما یاد میدهند که از حقوق کوچکمان بگذریم ؛ غافل از اینکه با همین گذشتهای کوچکمان اجازه میدهیم که درنهایت «حق» های بزرگترمان هم پایمال شود. بگذریم که حرف و حدیث زیاد است و «این دو روزه دنیا ارزشش را ندارد!»
راننده گرامی! شما در مقابل دوربين مخفي قرار داريد
بنفشه تمیزی فر (ایران)
چند وقت پیش گزارشی را تماشا میکردم که از شهروندان، به خصوص رانندگان تاکسی، راجع به ویژگیهای معروف ایرانیها سوال میکرد؛ هیچکس از صفاتی مثل درستکاری یا وظیفه شناسی یا انضباط اسم نمیبرد اما بیشتر مصاحبه شوندگان به "مهمان نوازی" اشاره میکردند. بعضیها معتقدند که ما بیشتر اهل تظاهر و نمایش هستیم و این را میگذاریم به حساب مهمان نواز بودنمان. به هر حال، سوال اینجاست که در عمل چه کار میکنیم؛ وقتی کسی خبر دار نمیشود، وقتی گزارشی و دوربینی در کار نیست، یا موقعی که دوربینها مخفی ست...
اگر من دانشجوي جامعه شناسي بودم، یک طرح تحقیقاتی طراحي ميكردم مثلا با این عنوان:" بررسی تاثير لهجه در تعيين نرخ کرایه تاكسي های گردشی و مسافرکش های شخصی درون شهری ... "و یا" تعیین اختلاف نرخ کرایه تاكسي در مسافرین و ساکنین شهر ". فکر میکنم تحقيق و تفريح جالبي باشد. به هر حال شك نكنيد كه براي استفاده علمي از وقتتان در ترافيك، اين كار يكي از بهترينروشها است. برای اجرای این تحقیق، باید به هر نحوی وانمود کنید که مسافر و غریب هستید، مثلا مسيری را كه نه تنها نرخ امسالش را ميدانيد، بلكه جزئيات تغيير نرخش را در ۳ سال گذشته هم به خاطر دارید؛ سوار تاكسي بشوید و از راننده، نرخ كرايهرا با لهجه غليظ كرماني يا اصفهاني يا كردي يا اصلا يک لهجه من در آوردي، سوال کنید، یا اینکه مثلا با وجودي كه مسير را بلديد دائم به اطراف نگاه كنيد وبه گونه ای كه راننده متوجه بشود نقشه را باز كنيد و از دیگر مسافران نشانی را بپرسيد. طبق تجربه ی شخصی من، نتیجه تاسف انگیز و نا امید کننده است. گاهی با خودم فکر میکنم کاش ما ملتی درستکار بودیم حتی اگر مهمان گریز.
رسانه و تاکسی
مجید الابراهیم (سوئد)
تاکسی در ایران موجودی کاملا متفاوت با دیگر اخلافش در سایر نقاط جهان است، درست مثل همهی چیزهای وطنی دیگری که این روزها دور و بر خود میبینیم. این وسیله در همه حوزههای اجتماعی حضوری پر رنگ دارد حتی در بخش حمل و نقل مسافر و بار و گوسفنده زنده با قصاب. من نمیدانم که چرا با وجود منبعی به سرشاری تاکسی برای کار رسانهای، انگشت شمار کسانی مانند سروش صحت یا نیک اهنگ کوثر این وسیله را دستمایه کارهای مطبوعاتی کردهاند. تازهترین شایعات و اخبار و دم دست ترین تفسیرهای سیاسی و اقتصادی و هنری و علمی که در هیچ چارچوبی نمیگنجند در این موجود چهارچرخ به راحتی در دسترس عموم است. بیتوجهی اصحاب رسانه به این منبع عظیم اگر از سر حسادت نباشد نشان از خود بزرگ بینی آنهاست. حالا که چنین است پس چرا خود تاکسی داران ایران متحد نشوند و رسانه ای از خود بوجود نیاورند؟ فقط کافی است هر روز در هنگام استراحت اطلاعات خود را به واسطی تحویل دهند تا او آنها را جمعآوری و دسته بندی و منتشر کند. این خدمتی جدید است که تاکسی میتواند در حوزه اجتماع ارائه کند و مسلما همانند دیگر خدماتش با استقبال روبرو خواهد شد. ممکن است لحنم طنز گونه باشد ولی این تجربهایاست که -بطور استثنا پیش از ایران- در دیگر کشورها از سالها پیش شروع شده است.
همه چیز عوض شده؛ میگویند در سال ۱۳۰۶ اولین تاکسی که وارد ایران شد فورد بود و بعد انواع و اقسام ماشینها را وارد کردند؛ آستين، اوشکودا، شورولت، مسکوویچ، هیلمن و موریس، تا بنز و فیات و سیتروئن و ... هر چه بوده از تاکسیهای امروز که قشنگتر بوده؛ پیکان سفید، سمند زرد، پراید سبز. حالا هم که بنزین معضلی شده٬ این طرف و آن طرف موتور سیکلت به جای تاکسی. همین طور پیش برود گمان میکنم تا چند سال آینده که به جیره بندی بنزین میرسیم برای زودتر رسیدن باید در به در دنبال اسکوتر و رول اسکیت اجارهای باشیم.خب قرن بیست و یکم شده؛ اتوبان، جاده، افزایش جمعیت، کره زمین کوچک و شهر های بزرگ و بزرگتر با سرعتی بیشتر و زمانی کمتر... همه چیز عوض شده، تاکسیها هم عوض شدند.
شهرها و تاکسیها
صفورا(امارات)
شهرهای مهم و بزرگ دنیا معمولا با نوع خاص تاکسیهایی که دارند معلوم میشوند؛ تاکسیهای زرد و بزرگ نیویورک یا تاکسیهای مشکی و بامزه لندن.خصوصیات تاکسی هم با شخصیت شهر و ساکنان آن ارتباط تنگاتنگی دارد. شهر شلوغ نیویورک با اتوبانهای عریض و خیابانهای پهن در مقابل تاکسیهای براق و نسبتا کشیدهای که به خوبی توی شهر نمایان هستند.از طرفی دیگر، در ونیز تاکسیهایی آبی می بینی، چون با چیز دیگری نمیشه این شهر رویایی را سیاحت کرد؛ راننده تاکسیهای آبی ونیز به قدری مهربان و حساسند که گویی روحشان هم مثل آب شفاف شده، اینقدر که توی این آبها پارو زدهاند معمولا یک آرامش عجیبی دارند. برعکس راننده تاکسیهای عصبانی تهران که حرکت روی آسفالتهای داغون این شهر شلوغ، انگاری به روحشان سوهان کشیده و معمولا حال و حوصله درست و حسابی هم ندارند. طفلیها تنها دلخوشیشان، آهنگهای جواد یساری و ساسی مانکنه تا یک ذره از این همه تنش و فشار بیرون بیایند! حالا راننده تاکسیهای لندن با دنیایی از معلومات گردشگری با لهجه شیرین بریتیش اصرار دارند تا شما را بمباران اطلاعاتی کنند و اگر یک ذره با آنها گرم بگیری دیگر اینقدر شوخی میکنند که اشکت درمیآید. حس شوخ طبعی انگلیسیها به ماشینهای آنها هم سرایت کرده و آدم ناخداگاه از دیدن این تاکسیها خوشحال میشود! حیف که زیاد نمیتونم بنویسم وگرنه تا شماره ۲۰ درباره شهرها و ماشینها میگفتم.
کشتی جامعه
نیکی نیک روان (آلمان)
تاکسی، اتوبوس، مترو؛همه اینها در ایران کلاسِهای درسی مختلفی هستند که روزی چند باربسته به تعداد دفعاتی که سوار و پیاده می شوی، آنها را میآموزی .سوار هر کدام که میشوی باید منتظر یک داستان هم باشی بالاخره دیر یا زود، خواسته یا ناخواسته جادویِ گفتگویی، حواست را میرباید .صداها،چهرهها،عکسالعملها همه و همه دنیایی هستند از چیزهایی جذاب. گویی هربار راننده و مسافرین موضوعیتکراری را در قالب سناریویی جدیدپیش میکشند. بحث بر سرهمه چیز است؛ کرایه یا بلیط، سیاست یا گرانی،مشکلات خصوصی مردم یا مشکلاتشان با ادارات و هر آنچه که مشکل بشریت از روز ازل تا ابد بوده و هست. همه آنچه که بزرگان در رشتههای مختلف در حال موشکافی آن به زبان پیچیده علمی یا سیاسی هستند،همانهایی استکه به زبان عامیانه توسط همین افرادی که؛ نه منتخبند، نه موظف، نه مکلف و نه تخصص ازآکسفوردارند بیان میشود.اینان فقط همسفرانی هستند که به سادگی آنالیز و ریشهیابی میکنند. عمر کوتاه سفرهای درون شهری و تنوع افراد همسفر اجازه یافتن راه حلی را نمیدهد و هر کسی به سویی میرود تا بار دیگر کالبد جامعه را، در کلاسی یا نقطهای دیگر با همسفرانی متفاوت تشریح کند و باز بینتیجهباسرتکان دادنها و افسوسهای مکرر آن را به پایان ببرد.اما عدم نتیجه گیری و نیافتن راه حل دست کمنتیجه مهمی برای هر مسافر دارد: همسفران دیگر هم دردهایی شبیه به تو دارند، همگی سوار کشتیِ یک جامعههستید؛ آرام باش .
يادآوري قوانين مورفي تسکين دهنده بدبياري ها و بدشانسي هاست.قانون مورفي در سال 1949 در پايگاه نيروي هوايي ادوارز شکل گرفت. مورفي مهندس هوافضا بود که روي يک پروژه کار مي کرد. در يکي از سخت ترين آزمايشهاي پروژه يک تکنسين خنگ تمام سيم ها را برعکس وصل کرد و آزمايش خراب شد.مورفي درباره اين تکنسين گفت: "اگه يه راه براي خراب کردن چيزي وجودداشته باشه او همون يه راه رو پيدا ميکنه" و اين اولين قانون مورفي بود.در ابتدا در فرهنگ فني مهندسين رواج پيدا کرد و بعد به فرهنگ عامه راه پيدا کرد. بعداً قوانين ديگري هم بعد از کسب رتبه لازم از بنياد مورفي درزمره قوانين اصلي قرار گرفتند . حالا قوانين مورفي و قوانين استنباط شده از آن: - اگر در توده يا کپه اي به دنبال چيزي بگردي، چيز مورد نظرحتما در ته قرار دارد. - هيچ کاري آن طور که به نظر مي رسد ساده نيست. - وقتي در ترافيک گير کرده اي لايني که تو در آن هستي ديرتر راهمي افتد. - هر کاري بيش از آنچه فکرش را مي کني دو برابر آنچه بايد وقت ميبرد. مگر اينکه آن کار ساده به نظر برسد که در آن صورت سه برابر وقت ميگيرد. - هر چيزي که بتواند خراب شود خراب مي شود آن هم در بدترين زمان ممکن. - اگر چيزي را مقاوم در برابر حماقت احمق ها بسازي احمق باهوش تريپيدا مي شود و کارت را خراب مي کند. - در صورتي که شانس انجام درست يک کار پنجاه پنجاه باشد احتمال غلطانجام دادن آن نود درصد است. - وسايل نقليه اعم از اتوبوس، قطار، هواپيما و... هميشه ديرتر ازموعد حرکت مي کنند مگر آن که شما دير برسيد. در اين صورت درست سر وقت رفته اند. - اگر به نظر مي رسد همه چيزها خوب پيش مي روند حتما چيزي را ازقلم انداخته اي . - احتمال بد پيش رفتن کارها نسبت مستقيم با اهميت آنها دارد. - هر وقت خودت را براي انجام دادن کاري آماده کرده اي ناچار مي شوي اول کار ديگري را انجام دهي. - اشياي قيمتي اگر سقوط کنند به مکان هاي غيرقابل دسترس مثل کانال آبيا دستگاه زباله خرد کن(آن هم در حالي که روشن است) مي افتند. - مادر هميشه راه بهتري براي انجام کارتان پيشنهاد مي کند البته بعداز اينکه کار را به سختي انجام داده باشيد. - هر چه بيشتر سعي کنيد چيزي را از مادرتان پنهان کنيد او بيشتربه وب کم شبيه مي شود. - 80% امتحانات پايان ترم براساس کلاسي است که در آن غايب بوده اي. - وقتي قبل از امتحانات نکات را مرور مي کني مهمترين شان ناخوانا ترينشان است. قوانين اتوبوسي مورفي : - اگر تو ديرت شده اتوبوس هم دير مي آيد. - اگر زود برسي اتوبوس دير مي آيد. اگر دير برسي اتوبوس زود رسيده است. - اگر بليت نداشته باشي پول خرد هم نداري. وقتي پول خرد داري که بليت هم داري. - هر چه بيشتر از راننده بپرسي که کدام ايستگاه بايد پياده شوياحتمال اين که درست راهنمايي ات کند کمتر خواهد شد. - مدت زيادي منتظر اتوبوس مي ماني و خبري نيست پس سيگاري روشن ميکني. به محض روشن شدن سيگار، اتوبوس مي رسد. (به عبارت ساده اگر سيگار راروشن کني اتوبوس مي رسد). - اگر براي زودتر رسيدن اتوبوس سيگار را روشن کني اتوبوس ديرتر مي آيد. قوانين كامپيوتري مورفي : - ديسک مشتري در سيستم تو خوانده نمي شود. - اگر براي خواندن آن نرم افزار پيچيده اي روي سيستمت نصب کني آخرين باري خواهد بود که چنين ديسکي به دستت مي رسد. قوانين عاشقانه ي مورفي : - همه خوب ها تصاحب شده اند ، اگر تصاحب نشده باشند حتما دليلي دارد . - هر چه شخص مذکور بهتر و مناسب تر باشد، فاصله اش از تو بيشتر است. - شعور ضربدر زيبايي ضربدر در دسترس بودن مساوي عددي ثابت است. ( که اين عدد هميشه صفر است). - ميزان عشق ديگران نسبت به تو نسبت عکس دارد با ميزان علاقه توبه آنها. - چيزهايي که يک زن را بيش از هر چيز به مردي جذب مي کند همانهايي اند که چند سال بعدبيشترين تنفر را از آنها خواهد داشت. فلسفه مورفي " لبخند بزن... فردا روز بدتريه " و اما سرنوشت خود آقاي مورفي : يه شب تو يه بزرگراه سوخت ماشين آقاي مورفي تموم مي شه. اون شب تو بزرگراه ترافيک بوده و ماشين ها با سرعت مورچه مي رفتن. آقاي مورفي هم ميزنه بقل که بقيه رو با تاکسي بره. همينجوري ريلکس کنار بزرگراه واستاده بوده که يهو ماشين يه توريست انگليسي که داشته خلاف جهت مي اومده تپٌي ميزنه بهش و مي ميره.اتفاقا اون روز لباسش هم سفيد بوده . حالا فکر کن بايه لباس سفيد کنار يه بزرگراه شلوغ واستاده باشي. بعد يه گاگولي در جهت مخالف بياد بهت بزنه و بميري . احتمالا موقع جون دادن اين جمله ي معروفش روي لبش بوده : "اگه يه راه براي خراب کردن چيزي وجود داشته باشه او همون يه راه رو پيدا مي کنه. *بر گرفته از وبلاگ: عادت می کنیم
این شماره نشره با موضوع" آسمان، علم، خرافه" هم با سردبیری و صفحه آرایی مجید آل ابراهیم منتشر شد ( البته فقط در وبلاگ) دست همه درد نکنه مخصوصا مجید عزیز
این هم مطلب من:
لایحه دفاعیه
"عصاره دنبالچه میمون هندی، مهره پس گردن سگ آبی، مغز الاغ شش ساله مصری، جگر سیاه سوسک، کبد خارخاسک، روده موریانه کرمان، زبان عقرب کاشان، چشم مار بنگالی، آب بینی شتر عنیزه، قلوه کرگدن حبشی، زَهره شغال جزیره وغ وغ ساهاب را تهیه کرده وعصار و کوبیده این مواد را با روغن زیتون و آبلیمو و شربت آلبالو و گز حریره قاطی کرده هر شبانه روزی سه نوبت هر نوبتی به قاعده یک کاسه ترشی میدهید شوهرتان میل کند."* اصلا کی گفته اینا خرافاته؟ پس فکر کردید علیمردانخان از کجا پیداش شد؟ از اون حکیم دانا؟ نه عزیزه من بشنو و باور نکن. سیندرلا، سفید برفی، زیبای خفته و شرک را که دیگه نمیتونید انکار کنید. میگین اینها فرنگیند؟ خوب افسانه آه و مرغ آمین و قصه تلخون یا سکینه خانم چی؟ اینها که دیگه نوشتههای صمد بهرنگی خودمون هستنن وطنی هستند. اینهمه از بچگی این قصه هارو واسه ما خوندین و بعد هم که بزرگ شدیم هر شب یک سیدی هری پاتر گذاشتین که "این صحنه نداره ببین واسه زبانت خوبه؛" حالا به من میگین برو رژیم بگیر؟! عمرأ. اگر اینا دروغه و الکی چرا هی از بچگی کردین تو سرِ ما؟ کی میخواهد جوابگوی بی خوابی های من باشه که هر شب تا ۱۲ بیدار بودم که شاهزاده بیاد؟ یادم میاد هنوز تو شکم مامانم بودم هی اسپند دود میکردین که بترکه چشم حسود، حالا فال قهوه الکیه؟ هیچم این جوری نیست همین الان یک سرباز خشت دراومد برام دیدین دوستم داره ... و این قصه سرِ دراز دارد.